مرجع معرفی شهرستان  توریستی چالوس

مرجع معرفی شهرستان توریستی چالوس

معرفی جاذبه های دیدنی تاریخی شهر های چالوس ، نوشهر ، کلاردشت ، کجور ، مرزن آباد ، نمک آبرود ، کلارآباد ، متل قو ، رامسر
مرجع معرفی شهرستان  توریستی چالوس

مرجع معرفی شهرستان توریستی چالوس

معرفی جاذبه های دیدنی تاریخی شهر های چالوس ، نوشهر ، کلاردشت ، کجور ، مرزن آباد ، نمک آبرود ، کلارآباد ، متل قو ، رامسر

مناظره با جناب خر !!!


روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود


از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود


گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی


گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن


گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن


خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد


نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم

 
ادامه مطلب ...

شیوه ی تربیتی بعضی ها!!!



بچه که بودم به من آموختند

فحش نباید بدهی گوسفند


بی ادبی بوده از این خانه دور

حرف رکیکی نزنی بی شعور



بچه ی همسایه به من فحش داد

پند پدر مادرم آمد به یاد


بر دهنش مشت ادب کوفتم

البته با غیظ و غضب کوفتم


شب که پدر قصه ما را شنید

نوبت آموزه دوم رسید


پای مرا بست به یک ریسمان

بر کفل و بر کف پایم زنان


گفت نباید به کسی زور گفت

من چه کنم با توی گردن کلفت


بچه که بودم پدرم یاد داد

عشق بورزم به نبات و جماد


عشق به سوراخ ازن فی المثل

عشق به بوی خوش زیر بغل


عشق به انسان و طبیعت ، گیاه

عشق به ارتش به بسیج و سپاه


عشق به هم نوع ولو دشمنت

عشق به هر کس شده ، حتی زنت


عشق به مفرد به مثنی به جمع

عشق به اینها که رساندم به سمع


تربیتم سیر سعودی گرفت

هیکل من رشد عمودی گرفت


ریش و سبیلی به هم آمیختم

زشت شدم تیغ زدم ریختم


ریختم از صورت خود پشم را

باز عیان کرد پدر خشم را


فرصت اندرز و نصیحت نبود

چاره به جز فحش و فضیحت نبود


گفت:پسر ریش تراشیده ای ؟

نفله مگر دختر ترشیده ای!


کافر حربی شده ای ظاهرا

قرتی و غربی شده ای ظاهرا


بر سر این صورت صافت مباد

مورچه ای می بکند بکس باد


صورت سیرابی و بی ریش تو

عین حرام است و نجس ، دور شو


تا نشدی مومن و اهل ثواب

زیر پل و روی مقوا بخواب


رفتم و ریشم که به زانو رسید

برگشتم نزد پدر رو سپید


دید که تی شرت به تن کرده ام

پارچه ای زرت به تن کرده ام


گفت:مگر پارچه کم داشتی؟

لخت و پتی آمده ای آشتی


این که شمایی پسر بنده نیست

کسوت کفار برازنده نیست


پیرهن و دکمه ی تقوات کو؟

سبحه و انگشتر و اینهات کو؟


هیزم دوزخ شده ای نره خر؟

زود برو پیرهنی نو بخر


مختصری بود ز بسیارها

این همه مشتی ست ز خروارها


منحنی تربیتم رشد کرد

حیثیت و شخصیتم رشد کرد


حاصل این شیوه ارزنده ، من

این من خوش ذوق ولی بد دهن!





طنزپرداز: سعید نوری


شعر طنز از ابولقاسم حالت


شهر خواب‌آلوده‌ها بیدار می‌خواهد چه کار؟

این همه دار است!(۱) استاندار می خواهد چه کار؟


رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا

پرده‌ی بی پرده‌دار اسرار می‌خواهد چه کار؟


هر خلافی ریشه‌اش خشکانده شد در این دیار

شهر ما امن است! پس سرکار می‌خواهد چه کار؟


با وجود این همه غارتگر دارای پست

مملکت باور بکن اشرار می‌خواهد چه کار؟!


آن که آب از کله‌اش رد شد، قضاوت باشما

واقعا پیژامه و شلوار می‌خواهد چه کار؟!


هر دروغی را که می‌شد بر زبان آورد و رفت

مانده‌ام این کار او، انکار می‌خواهد چه کار؟


سرزمینی که ندارد یک نفر بیکار، پس

یک وزارتخانه مثل کار می‌خواهد چه کار؟


تا چنین روشن‌تر از روز است و گویاتر زبوق

این تورم شاخص آمار می‌خواهد چه کار؟


کاسبی هم مثل زالو خون ما را می‌مکد

خاک ایران این همه خونخوار می‌خواهد چه کار؟!


با وجود حضرت استاد «خسرومعتضد»

کشور ما «ایرج افشار» می‌خواهد چه کار؟!


با بزرگانی نظیر حاج «مسعود» و «فرج»

سینما، «فرهادی» و اسکار می‌خواهد چه کار؟!


خشک چون دریاچه شد، تبدیل می‌گردد به دشت(۲)

دشت، دیگر مرغ ماهی‌خوار می‌خواهد چه کار؟


تا که شادی‌های ما قربانی غم می‌شود

عید قربان بره‌ی پروار می‌خواهد چه کار؟


مانده‌ام با این همه خرج و مخارج واقعا،

هفت شهر عشق را! عطار می‌خواهد چه کار؟


هر کسی که طالب آن کار شد در زندگی

بعد چندی لذت این کار می‌خواهد چه کار؟!


شاعری بیچاره از ارشاد وامش را گرفت

چون دهانش بسته شد! خودکار می‌خواهد چه کار؟


در نظام پادشاهی پاچه‌خاری عیب نیست

این حکومت شاعر دربار می‌خواهد چه کار!

سروده: راشدانصاری



پی نوشت:

۱- منظور از «دار»، دهدار، بخشدار، شهردار، فرماندار و از این قبیل «دار»هاست

۲- دریاچه‌ی نیمه‌خشک ارومیه!

این شعر طنز نقیضه‌ای است بر غزل جدی آقای اصغر عظیمی مهر عزیز.





جمجمه...

 

دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید ز شاگرد که:این جمجمه از کیست؟ چو شاگرد بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر و زبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه ی  او لق شده و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین چانه ی او را.

گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود چک و چانه او در عوض اینکه شل و ول بشود در اثر ورزش بسیار بسی محکم و استوار همی گشت.

در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استاد خودش اذن و بیامد جلو و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود صاحب این جمجمه یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه ی او لق شده.

استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه ی اشخاص بسی لق شود اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه ی  آن عربده جو را. گشت شاگرد روان در سر جای خود و شاگرد دگر جست و گرفت اذن و بیامد جلو و جمجمه را پیش کشید و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش نظری کرد و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته وین لق شدن چانه از آن است که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است به پشت سر هم شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی و  هی خرج قر و رخت و لباسش نکند یا که چرا از سر او وانکند شر هوو را...!



ابولقاسم حالت

 

ادامه مطلب ...