شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی،
نمی دانم چه نوشیدم!!
که-سیرَم -کرده-از-هستی!!!
خودم مستُ، غزل مستُ، تمام واژه ها مَستند!!
قلم شوریده ای امشب!، عجب اُعجوبه ای هستی!!!
به ساز من که می رقصی، قیامت می کنی به به ..!!
چه طوفانی به پا کردی!!،
قَلم شاید تو هم مَستى؟؟!
زمین مستُ،
زمان مستُ،
مخاطب مَست شعرم شد!!
بنازم...دلبریهایت!
قَلَم ،الحَق که تردستی.
فلانی،
فرق بسیار است، میان مَستى و مَستى!!!
عزیزم خوب دقت کن!
به-هر-مَستى،،-نگو،؛پستی.
تظاهر می کنی امّا!!
تو هم از دیدِ من مَستى!!!
اگر پاکیزه تر بودی،
به شعرم دل نمی بستى !!
خودم مَستُ !غزل مستُ، تمام واژه ها مَستند!!!!
مخاطب معصیت کردی!
به مُشتى مَست پیوستی...!..
*********************************
صبحِ روزی پشت در می آید و من نیستم،
قصه ی دنیا به سر می آید و من نیستم...
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند،
کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم...
خواب و بیداری، خدایا باز هم در می زند،
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم...
هرچه من میآمدم تا نبش کوچه او نبود،
روز آخر یک نفر می آید و من نیستم...
در خیابان، در اتاقم، روی کاغذ، پشت میز،
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم...
بعدها وقتی که تنها خاطراتم مانده است،
عشق، روزی رهگذر می آید و من نیستم...
***********************************
هفت قدم برای شاد بودن:
قدم اول:کمتر فکر کنید , بیشتر احساس کنید.
قدم دوم:کمتر اخم کنید, بیشتر لبخند بزنید.
قدم سوم:کمتر صحبت کنید,بیشتر گوش دهید.
قدم چهارم:کمتر قضاوت کنید,بیشتر بپذیرید.
قدم پنجم:کمتر ببینید,بیشتر انجام دهید.
قدم ششم:کمتر گلایه کنید,بیشتر سپاسگزارباشید.
قدم هفتم:کمتر بترسید, بیشتر دوست داشته باشید.
********************************
شعری که در حضور رهبری خوانده شد , جالب است بخوانید
شعری که چندی پیش شروین سلیمانی باجسارت فراوان در مجلس شعر رهبری تلاوت کرد:
پیکِ مرگ آمد شبی شوقِ جهانم را گرفت
تا به خود جنبیدم عزرائیل جانم را گرفت
سرنشین بنز آن دنیا شدم بی گفت و گو
مرگ در پس کوچه ی دنیا ژیانم را گرفت
رد شدم با پای لرزان از پُلِ تنگِ صراط
یک فرشته دستهای ناتوانم را گرفت
خواستم وارد شوم در باغِ زیبای بهشت
حضرت هود آمد و نام و نشانم را گرفت
گفتم آن دنیا خودم مأمور دولت بوده ام!
اخم کرد و کارتهای سازمانم را گرفت
چونکه دانست آن جهان من گیر میدادم به خلق
گیر داد و حس و حال شادمانم را گرفت
بعد با اکراه ما را هم به داخل راه داد
اشتیاق زایدالوصفی امانم را گرفت
باغ سبزی دیدم و انواع نعمتها ولی
دیدن حور و پری تاب و توانم را گرفت
میگذشت ازدورحوری، گفتم "آی لاو یو، کامان"
دست هابیل آمدومحکم دهانم راگرفت
روبروی حورعینی غنچه شد لبهای من
حضرت لوط از عقب آمد لبانم را گرفت!
سعی کردم تا بنوشم جامی از جوی شراب
حضرت عیسی پرید و استکانم را گرفت
حضرت حوّا به همراه دوغلمانِ بلوند
رد شد و کلا لباسِ پرنیانم راگرفت
داشتم با حرص می لیسیدم از جوی عسل
حضرت داود با انبُر زبانم را گرفت
دیدم استخری پُر از حوری، پریدم توی آب
تا شدم نزدیک آنها کوسه رانم را گرفت
توی یک وان بلورین تخت خوابیدم در آب
نوح بیرونم نمود از آب و وانم را گرفت
یک پری شد میهمانم، بُردمش پشت درخت
بچه خوشگل یوسف آمد میهمانم را گرفت
خواستم وارد شوم در حلقه ی اصحاب کهف
سگ پرید از قسمتِ پا استخوانم را گرفت
پاتوقِ دِنجی برای عشق و حالم یافتم
گشتِ ارشادِ بهشت آمد مکانم را گرفت
یافتم اکسیر عمر جاودان را در بهشت
یک نفر اکسیر عمر جاودانم را گرفت
گفتم آخر ای خدا! این گیر دادنها به ما
لذتِ تفریح در باغِ جنانم را گرفت
پاسخ آمد: این سزای اوست که روی زمین
وقتِ عشق و حال ، حالِ بندگانم را گرفت...!
. این شعر فوق العادست........
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود . . . .
(فریدون مشیری)
*******************************
با ریاضی اندکی، گاهی رفاقت میکنی
با ریاضی گاه گاهی هم رفاقت میکنی
تابعت گاهی به سمت صفر مایل میشود
دختری هستی که با مردان نجابت میکنی
ابروانت تابع پیوسته و مشتق پذیر
با دو ابرویت ز چشمانت حفاظت میکنی
خال لب هایت همان یک نقطه ی بحرانی است
با همان یک خال تابع را روایت میکنی
مثل سهمی! تا در آغوشت بگیرم رفته ای
تا مماسم میشوی میل نهایت میکنی
مشتق لب های من بر مشتق لب های تو
نقطه عطفی میشود. بانو!کرامت میکنی؟
اسم لب آمد حواسم پرت شد. آشفته ام
داشتم میگفتمت بانو! عنایت میکنی؟
**********************************
برای کشتن یک زن
نیازی نیست
فریاد بزنی , ترکش کنی , رویاهایش را بدزدی
یا به او خیانت کنی
برای کشتن یک زن کافی ست
وقتی برای تو پیرهن گل گلی اش را می پوشد
فراموش کنی بگویی :
" چه زیبا شده ای بانو ... ! "
آنگاه تکه ای از زیبایی زن می افتد
و کمی از قلبش می ریزد
و اگر فقط چندبار دیگر
به همین راحتی از نگاه تو بیفتد
تمام او می شکند
و یک روز صبح زنی را میبینی
که روحش به مقصد جهنم تنهایی
خانه ی تو را ترک کرده
اما خودش مشغول چیدن میز صبحانه توست
و تو محکومی
با جسد متحرک یک زن صبحانه بخوری
برای زیبایی بخشیدن به هر صبح هر روز دنیا و نجاتش
ستایش کردن تمام جان یک زن را یاد بگیریم ..
************************************
سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی از شاعران عالیقدر نیمهٔ دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی بعد از خروج از زادگاه خود (فرغانه) مدتی در آذربایجان و بلاد روم و آسیای صغیر به سر برده است. به طوری که از آثار او استنباط میشود وی اهل تصوف و عرفان بوده و سالها به کسب کمالات معنوی و سیر و سیاحت پرداخته است. مجموعه اشعار او از غزل و فصیده و قطعه و رباعی حدود ده الی یازده هزار بیت است. وی ارادتی وافر به سعدی داشته و بین آن دو مکاتباتی نیز بوده است. این شاعر بزرگوار در سال ۷۴۹ هجری در یکی از خانقاه های آقسرا وفات یافت.
غزلهای سیف که شاید بیشتر متمایل به آنهاست، عادتاً وقف بر موعظهها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقتهای عرفانیاست و به شاعران دیگر نیز سفارش میکنند که از مدیحهگویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزلگویی و ستایش معشوق و یا وعظ و اندرز بگمارند.
بیان نقیصههای اجتماعی و برشمردن زشتیها و پلیدیهای طبقهٔ فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده میشود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبهاست. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت در فقه مذهب حنفی داشت؛ در عین حال از قدیمترین سخنورانیاست که در مرثیهٔ شهیدان کربلا شعر گفتهاست. این قصیده، یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی اوست که در زمان حملهٔ مغولها به ایران سروده شده است.
قصیدهٔ او که با مصرع «هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد» آغاز میشود ،این شعر را خطاب به مغولان که از ظلم و جورشان به تنگ آمده بود سرود ، گویند پس از سرودن این شعر کشته شد .... با هم بخوانیم و یادی از سیف فرغانی و جور مغولان کنیم .
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد سیف فرغانی