Arash analysis:
خب بریم سراغ تحلیل های اتفاق های اخیر …
●دو مینو به ایران خواهد رسید و سلاح اتمی ایران رو نمایی خواهد شد …
●چند نکته دیگر
با خروج المان از اتحادیه اروپا
نابودی اقتصادی فرانسه
اتحادیه اروپا برای همیشه نابود خواهد شد
●دقیقا طبق تحلیل ها امروز اکثر بانک های ایران قطع بود ….
این شروعی خواهد بود بر ورشکستگی سیستم بانکی چه ایران چه دنیا
این موج جهانی است
منتظر بانک های تازه و ریال و دیجیتال باشید
●Germany
Dark …
●به حرف های من گوش بدید
اینطوری درسته
چقدر مسخره ام کردید سیل کجا بود …
این شروعش هستش
منتظر ۲۰۲۵ و ۲۰۲۶ ایران باشید …
●مجتبی
Soon
یه دست میدی از یه دست دیگه میگیری …
●هواپیما اسد رو هوا
کاخش در حال تسخیر …
هواپیما بشار اسد به ناگهان از روی نقشه محو شده
یا زمین نیومده
یا در کشور دیگه ای فرود اومده و مخفی شده فعلا
باید دید
●پوتین معامله خوبی کرده …
یکیش سوریه است…
تحلیل خواهم داد
●آخر شبی تاکید موکد کنم طلا و نقره بخرید از من گفتن بود …
دقیقا در همین زمان صلح لبنان و اسرائیل بدون توافق ایران پذیرفته شد
این صلح پایه ریزی جنگ جهانی خواهد بود
منتظر باشید مکانیسم ماشه علیه ایران فعال بشه
دستور حمله مستقیم به ایران داده میشه
ایران برای دفع حملات از یکی از بزرگ ترین سلاح های اتمی جهان رو نمایی خواهد کرد
باز هم ستاره شناسی درست ❤️
Arash analysis:
سپرده بانکی تهرانی ها قبل از انتخاب آمریکا و بازگشت ترامپ :
۲۵۰ میلیارد دلار
سپرده بانکی تهرانی ها امروز:
۵۰ میلیارد دلار
به نظر شما حکومت راهی به غیر از #جنگ دارد ؟
خیر ….
احتمال ورشکستگی بانکی
جنگ
رفتن پزشکیان
اومدن احمدی نژاد
برای آرام کردن جو …
۲۰۰ میلیارد دلار خروج پول …
مملکت بهم خواهد ریخت و...
احمدینژاد در مقابل چارلز سوم
✍حسن محمودی
احمدینژاد که طرفتان سبز میشود، رفتارش دوستانه و با لبخند و کاریزماتیک است. دستت را به گرمی میفشارد و گونهات را ماچ میکند، و اگر بشناسدت شوخی هم میکند. به حرفهایت گوش میدهد و سرش را تکان میدهد. هر شکایتی داشته باشی میفهمد. اگر مذهبی باشد با تو دعا میخواند و اگر ضدمذهبی باشی با تو رفیق همپیاله عرق است، یا لااقل با تو سمپاتی دارد. با هم آواز میخوانید و گیتار میزنید و اشک میریزید و جوک میگویید. از جنس تو است. خانوادهاش هم از جنس خانواده تو. کلی با آفتابه و پیژامه عکس دارد.
شاه چارلز اما کاملا موجود متفاوتی از تو است. اولا تقریبا محال است اجازه دیدارش را داشته باشی. اگر هم خیلی بخت داشته باشی و با اسکورتش از خیابانت رد شود، خیابان را قرق میکنند که نتوانی نزدیک شوی! شاید فقط بتوانی دستت را تکان بدهی و یا باید مودبانه ایستاده و کلاهت را برداری. اگر هم خیلی در زندگی هنرنمایی کردی و مشرف حضور قبله عالم شدی، باید با لباس و آداب تمام باشد و بهترین و فاخرترین رفتار خودت را نشان دهی. شاید یک نگاه جدی گذرا نصیبت شود. ولی نه صمیمیتی در کار است، نه صحبت اضافهای و نه ابراز احساساتی، به غیر از یک تشکر و تعارف بسیار مختصر و رسمی. دیدار با شاه خستهکننده و انجام وظیفه است، هرچند ممکن است بعد از دیدار رضایت و آرامش عجیبی داشته باشی.
احمدینژاد نه تنها همدل و یار توست، بلکه با تو همفکری هم میکند. سوادش بالاست. ملکالمتکلمین است. مدرک اقتصاد از هاروارد و مدرک مدیریت و جامعهشناسی از استانفورد و تحصیلات حوزوی و کارشناسی ارشد علوم اسلامی و لیسانس موسیقی از برلین دارد. با تو شعر نو میخواند و از فلسفه و روشهای نوین مدیریت و اقتصاد توحیدی-جهادی میگوید. او برای شکایات تو، هرچه میخواهد باشد (محو فقر، قدرت ملی، حکومت اسلام، پرولتاریا، اسرائیل، تشکیل ترکستان و غیره)، درمان دارد و بحث علمی میکند. راهکار ارائه میدهد. برایت هویت درست میکند. دشمنشناسی یادت میدهد. وعده میدهد.
از آن طرف چارلز سوم و امپراطور ژاپن و شیخ دوبی به قول عبدالکریم سروش بیسوادند. اصلا نمیتوانند و نمیخواهند بحث کنند. اینقدر ازدواج فامیلی داشتهاند که اصلا بحث هوش مطرح نیست. صحبتهای پیش پا افتاده بلدند، آنهم فقط در اندرونی. به مشکلات تو توجهی ندارند و فقط مالیات نسبتا کمی برای اداره قصر و حرم خود میخواهند. انتظار دارند مشکلات خودت را به دوش حکومت نیندازی. شاهان متکبرند و تافته جدا بافته. در واقع اگر تکبر نشان ندهند، نارضایتی ودردسر ایجاد میشود. همیشه باید دور و آسمانی باقی بمانند.
این که گفتیم در حقیقت مقایسهای عام است میان یک سیاستمدار "مردمگرا" و محبوب توده از یک طرف، و یک شاه سنتی از طرف دیگر. میتوانید، به جای احمدینژاد، مصدق یا کاسترو یا چهگوارا یا شاملو یا ملکالمتکلمین را قرار دهید، و به جای چارلز هم امپراطور ژاپن، شاه مراکش، و یا همین ناصرالدینشاه خودمان را.
خوب، با توصیفات بالا که هزار صفحه دیگر میتواند ادامه پیدا کند، هر انسان باهوش تحصیلکردهای طبعاً باید سراغ احمدینژادها برود و امثال چارلز را هم باید از قصرشان انداخت بیرون. فایده شاه چیست در برابر تحصیلات و خیالات ما؟ خیلی واضح است تفاوت خوب و بد. آیا چنین نیست ای برادر؟!
فقط یک مسأله کوچک بغرنج وجود دارد: هرجای دنیا شاه بیرون رفت و احمدینژادگونهای سرکار آمد، اوضاع بسیار سیاهتر شد. از انقلاب فرانسه تا روسیه تا همین مشروطه خودمان تا انقلابات دیگر. مردم احساس کردند کلاه گشادی سرشان رفته است.
یک مشاهده ساده دیگر هم روی اعصابت میرود: انگلیسیها، که هشتصد سال سابقه علم سیاست و دموکراسی دارند، خیلی محکم به نظام سلطنتی قدیمی خود چسبیدهاند. موقع دعواهای سیاسی، خیلی از انگلیسیها چنین گویند که "بله هرچه شود من با اعلیحضرت شاه ایستادهام"(I am with his majesty). حتی یکبار هم که شاه برکنار و اعدام شد و کرامول دیکتاتور سرکار آمد، بعد از مرگش استخوانهای انقلابی را در آوردند و به نمایش گذاشتند و پسر شاه را به تخت برگردادند. یعنی چه؟! عجب ملت عقبافتادهای!
بعد یادت میآید که ژاپنیها هم که خیلی با فرهنگند همین کار را کردند و تمام حکومتهای پادشاهی از باثباتترین و با فرهنگترین کشورهایند. آن قدر که رجوع به نظام سلطنتی سنتی ارتقای روحی و فرهنگی را تقریبا تضمین میکند. جالب آنکه، با وجود اینکه امثال چارلز مشروب مینوشند و احمدینژادها در دعای کمیل و مراسم روضه زار میزنند، ایمان مردم و زیبایی مساجد و خلوص اعمال و نفوذ اذکار در حکومت چارلزها بسی بیشتر از احمدینژادهاست!
عجب! شاید توطئهای یا شاید نکتهای عمیق در کار است! یا شاید دقیقتر که بنگری حکمت سادهای در کار است. حکمتی ساده، اما نادلپذیر....
فکر میکنی و یادت میآید که احمدینژادها جذاب بودند، ولی هرزگی سیاسی داشتند و هرچه میطلبیدی میگفتند. ولی هردفعه که با آنها سروکار داشتی، چیزی از تو دزدیده میشد. بعد هم که سرکار آمدند، هزار زنجیر و محدودیت و مالیات بر گردنت نهادند. خواستند برای زندگیت و فرهنگت و ارتباطت با بقیه برنامهریزی کنند و قانون وضع کنند. یادت میآید که چارلز شاه احتیاجی به ایدئولوژی نداشت، چون مشروعیت او آسمانی، یا لااقل برگرفته از سنت، بود و پسرش هم خودبهخود وارث حکومت. پس احتیاج به غل و زنجیر و لشکر بزرگ مفتخور ایدئولوژی نداشتند.
یادت میآید که لازم نبود پشت وانت شاه بدوی و لازم نبود نعره شعار بزنی. یادت میآید که ملاقات با شاه سطح سلیقه و عزت تو را بالا میبرد و دنبال احمدینژادها دویدن تو را بیارزش و دورانداختنی میکرد.
بعد سن تو بالا میرود و میفهمی که مساله این بود که جذابیت امثال احمدینژادهای تاریخ در واقع از خودشیفتگی تو سرچشمه میگرفت! در واقع احمدینژادها خودت را به خودت فروختند و البته جنس بدی بودی. در بهترین حالت دنیایی آرمانی میخواستی بر اساس آرزوهای ناممکن و غالبا نامطلوب و بچهگانه خودت. شاید روشنفکر التقاطی و ایدهفروش تنبل و فاسدی بودی. شاید یک دانشگاهی پرمدعا وکممایه یا آخوندی بیسواد و پرمدعا بودی. در بدترین حالت یک دزد لاشی بیاخلاق و بیعار بودی که زیر بار یک نظم طبیعی جامعه و اقتصاد نمیخواستی بروی و یاغی بودی. از نفس امارهات نمی توانستی بگذری، ولی به یمن احمدینژاد، آن را با واژههای خالی و گندهگویی و لاف آرایش کردی. نظم را با عقده جایگزین کردی. زیر بار سنت نرفتی، چون خودت میخواستی جای شاه و سنت و آسمان و خدا را اشغال کنی.
اگر به جای آموزشهای تصنعی حوزه و دانشگاه روی ایمان و قلبت کار کرده بودی، اگر تواضع یاد گرفته بودی، یا لااقل اگر برای عقل سلیمِ صدها نسل پیشین احترامی قائل بودی، سرت اینجور کلاه نمیرفت. میوه ممنوعه را نمیخوردی. اینقدری راجع به دنیای دون فانی خیالپردازی نمیکردی و انتظارات بیجا نداشتی. میفهمیدی که فرضاً هر چیز دنیا را درست کنی، جای دیگری خراب میشود. میفهمیدی که هنر آن است که با دنیای طبیعی نجنگی و بدترش نکنی. فروتنی واقعی (تسلیم در برابر نظم آسمانی جهان) را با ریاکاری و تواضع دروغین و نمایشی جایگزین نمیکردی. آنقدر عزت نفس داشتی که گدای دلسوزی کاذبِ دلواپسان وپوپولیستها نشوی. آنقدر اندیشه خالص داشتی که در دام چاچولبازها نیفتی. عشقت به خودت و دنیایت باعث شد از باطن غافل و گرفتار ظاهر شوی.
البته هر نظام بشری حتی نظامهای سنتی هم لاجرم دچار فساد و انحطاط میشود. مثال کامل آن هم حوزه های علمیه هستند که مدت زمان طولانی (حداقل ۲۰۰ سال و یا از زمان اولین "حجتالاسلام" در جهان شیعه، جناب محمد باقر شفتی ) و با روندی رو به رشد فرعون تربیت کردهاند. اما حداقل قدرت این تشکیلات تا قبل از ظهور دولت توتالیتر بسیار محدودتر بود.