. این شعر فوق العادست........
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود . . . .
(فریدون مشیری)
*******************************
با ریاضی اندکی، گاهی رفاقت میکنی
با ریاضی گاه گاهی هم رفاقت میکنی
تابعت گاهی به سمت صفر مایل میشود
دختری هستی که با مردان نجابت میکنی
ابروانت تابع پیوسته و مشتق پذیر
با دو ابرویت ز چشمانت حفاظت میکنی
خال لب هایت همان یک نقطه ی بحرانی است
با همان یک خال تابع را روایت میکنی
مثل سهمی! تا در آغوشت بگیرم رفته ای
تا مماسم میشوی میل نهایت میکنی
مشتق لب های من بر مشتق لب های تو
نقطه عطفی میشود. بانو!کرامت میکنی؟
اسم لب آمد حواسم پرت شد. آشفته ام
داشتم میگفتمت بانو! عنایت میکنی؟
**********************************
برای کشتن یک زن
نیازی نیست
فریاد بزنی , ترکش کنی , رویاهایش را بدزدی
یا به او خیانت کنی
برای کشتن یک زن کافی ست
وقتی برای تو پیرهن گل گلی اش را می پوشد
فراموش کنی بگویی :
" چه زیبا شده ای بانو ... ! "
آنگاه تکه ای از زیبایی زن می افتد
و کمی از قلبش می ریزد
و اگر فقط چندبار دیگر
به همین راحتی از نگاه تو بیفتد
تمام او می شکند
و یک روز صبح زنی را میبینی
که روحش به مقصد جهنم تنهایی
خانه ی تو را ترک کرده
اما خودش مشغول چیدن میز صبحانه توست
و تو محکومی
با جسد متحرک یک زن صبحانه بخوری
برای زیبایی بخشیدن به هر صبح هر روز دنیا و نجاتش
ستایش کردن تمام جان یک زن را یاد بگیریم ..
************************************