نقاشی یک شهروند علاقمند به نقاشی بر روی دیواره پل جدید کمربندی چالوس!
یه زمانی ما هم تو دفتر نقاشیمون از این نقاشیا می کشیدیم ! یه ساحل یه قایق یه غروب آفتاب و یه درخت نخل که خورشید از پشتش نشون داده میشد ....
عکس های پائیزی منطقه تجَک چالوس
آخرین روز آبان ماه در آدینه روزی که برگها با رنگهای خیره کننده شان به زردی و قرمزی گراییده بودند و منظره یی دلنشین را به حیات طبیعت بخشیده بودند پای در دل جنگلی نهادم که نامش را برای اولین بار در صفحه روزنامه خوانده بودم !
"تجَک" با درختان انجیلی که سنگهای سفید چون دری میدرخشیدند و همنشینش شده بودند شکوه بی نظیری را در فصل پاییزی رقم زد که با هر باد و نسیمی برگهایش را بر سطح زمین فرش می کرد تا از بار شاخه ها کم کند!
مدتهای مدیدی بود که در سر رفتن به تجک را می پروراندم ! راهی که سه ساعت بطول انجامید و من در طول راه سرگرم عکاسی شدم تا صحنه های زیبای این طبیعت را ارمغانی کنم برای کسانی که هنوز پای در تجک ننهادند .گرچه بی تابی همرهانم فرصت بیشتر عکاسی را از این منطقه برایم فراهم نساخت اما سعی ام بر این بود تا زمانی که آسمان آبی است و خورشید میدرخشد عکسها را قاب کنم .
سمفونی زیبای طبیعت آرام آرام با نوازش باد بر شاخه ها و ریزش برگها می رود تا درختان برگ از تن برون کنند و من حیران و متحیر از این همه زببایی که در کنار ماست و خود از آن غافلیم !
ضرب المثل های زیبای مازنی
رکی که اَمِه کولی مِرغونه نَکنه ، صحرای کلاچ اَمه کِرک
مرغی که در لانه ما تخم نمی گذارد ، کلاغ صحرا مرغ ماست .
این ضرب المثل هنگامی به کار میرود که یکی از اعضا ء خانواده برای دیگران کار کند اما در کارهای خانه خودش مشارکت نداشته باشد .
پیته لباس هرچی پینَک بَزِنی ، بازم پیت هسه .
لباس کهنه را هر چه وصله بزنی ، باز هم کهنه است .
با ترفندهای مختلف نمیشود از یک چیز کهنه و ناکارآمد شادی و انرژی چیز نو را بوجود آورد .
کَلِ کُلا بَکِته ، کَل چی بلا دَکِته
کلاه کچل افتاد، کچل به چه بلایی دچار شد .
مفهوم : آشکار شدن عیبهای نهانی شخص و پی آمدهای آن .
اسبِ سِمِ بِنْ بَمیرِی بِهترِ تا خَرِ سَر جیر کَفی ته بال بِشْکِفِه
زیر سم اسب مردن، شرفش بهتر از آن است که از بالای خری بر زمین بیفتی و دستت بشکند.
تولد مختار
ابو اسحاق، مختار بن ابی عبید ملقب به کیسان، در سال اول هجری به دنیا آمد. دقیقا در سال اول هجری!
لقب
لقب مختار «کیسان» به معنی زیرک و تیزهوش بود که قبیله کیسانی رامنسوب به او دانسته اند. در روایتی نقل شده است که این لقب را امیرالمومنین علیه السلام به او دادند.
خانواده مختار
مادر او چنان که در تاریخ اشاره شده است زنی باهوش،صاحب عقل و دارای فصاحت و بلاغت بود. نقل شده است که مادر مختار وقتی او را حامله بود در خواب دید که بشارت پسری شجاع را به او می دهند او همچنین بعد ازتولد مختار خوابی مشابه در مورد او دید. هنگامی که ارتش اسلام برای جنگ با ارتش کسری از مدینه به طرف عراق و ایران حرکت کرد، فرماندهی این لشکر از طرف خلیفه دوم به ابوعبید، پدر مختار واگذار شده بود.
ابوعبید، مختار را نیز برای جهاد در این بسیج شرکت داد و بدین وسیله مختار 13ساله از جمله رزمندگان شدکه برای اولین بار درجنگی عظیم شرکت می کرد. پدر و دوبرادر مختار در جنگ با ایران در روزی که به یوم الجسرمعروف است کشته شدند و مختار که در آن زمان 13 سال داشت تحت تکفل عمویش سعد ثقفی در آمد. سعد از طرف حضرت امیر علیه السلام فرماندارمداین شد و تا زمان امام حسن علیه السلام بر این سمت بود و به دلیل حسن سلوک و رفتار نیکویش با مردم محلی شهرت داشت. اوهمچنین یکی از فرماندهان سپاه امیرالمومنین در جنگ صفین بود. مختار نیز به همراه عمویش به مداین رفت.
مختار خواهری داشت به نام صفیه که این خواهر بعدا باعبدالله ابن عمر پسر خلیفه دوم ازدواج کرد. و همین عبدالله بواسطه احترامی که عرب برای او قائل بودند دوبار باعث آزادی مختار از زندان شد.
همسران مختار
همسران مختار به نامهای عُمره، دختر نعمان بن بشیرانصاری و امثابت، دختر سمره بن جُندَب بودند که هنگام دستگیری،از لعن او سر باز زده و گفتند: «چگونه ازمردی بیزاری بجوییم که به ربوبیت خدا معترف، روزها روزه و شبها به نمازمشغول بود.خونش را در راه خدا ورسول و برای کشتن قاتلان فرزند پیامبر واصحابو یاران آن بزرگوار، بذل کرد و خداوند وی را بر آن نامردمان مسلّط ساخت و با کشتن آنها دلها را شفا داد.»به فرمان عبدالله بن زبیرآن دوزن، بین لعن مختار یا مرگ مخیّر شدند… پدر عمره، نعمانبن بشیرانصاری همان کسی بود که پیراهن عثمان را به شام بردو در جنگ صفین در کنار معاویه و علیه امام شمشیر زدو از طرف معاویه و فرزندش یزید،والی بود. خداونداز چنین پدری منحرف، چنین دختری با ایمان به دنیاآورد.
محل زندگی مختار
او از مردم شهر طائف و از قبیله بنی ثقیف بود که در خلافت عمربن الخطاب،همراه پدرش به مدینه رفت. مختار درزمان خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام،با آن حضرت در عراق بود و بعد از شهادت حضرت، در بصره ساکن شد.
مختار و دعوت امام حسین علیه السلام
در سال 61، زمانی که مسلم بن عقیل علیه السلام به کوفه آمد تا برای حضرت ابا عبدالله علیه السلام بیعت بگیرد، او اولین نفری بود که با مسلم علیه السلام پیمان بست، سپس خانه اش را در اختیار مسلم قرار دادتا در آنجا، مسلم از مردم بیعت بگیرد. هنگام ستگیرىمسلم و هانى، مختار در کوفه نبود و او براى جذب نیروبه اطراف شهر رفته بود و وقتى خبر ناگواردستگیرىمسلم را شـنـیـد، بـا جمعى از افراد و یارانش به کوفه آمد.هنگام ورود به شهر، با نیروهاى مسلح ابن زیاد بـرخـورد کـرد و در پـى یـک گـفت و گوى لفظى شدید، بین آنان و مختار و افرادش درگیرى پـیـش آمـد و فـرمـانـده آن گـروه مـسـلح کـشته شد و افرادمختار متفرق شدند؛ زیرا مقاومت را به صـلاح نـدیـدنـد؛ مـخـتـار از آنـان خـواست محل را ترک گویند تا ببینند چه پیش خواهد آمد. مختار به حمایت عمرو نزد ابن زیاد رفت.
وقـتـى چـشـم ابـن زیاد به مختار افتاد،فریاد زد: تو همانى که به یارى پسر عقیل شتافتى؟ مختار قسم یاد کرد که من در شهر نبودم و شب را هم نزد عمرو بن حریث به سر بردم.
ابن زیاد که عصبانى بود، عصاى خود را محکم به صورت مختار کوبید به طورى که از نـاحیه یک چشم صدمه دید.
عمرو برخاست واز مختار دفاع کرد و شهادت داد که او در ماجرا نبوده و بـه وى پناهنده شده است. ابن زیاد کمى آرام گرفت و گفت: اگر شهادت عمرو نبود، گردنت را مىزدم. و دستورداد مختار را به زندان افکندند. مختار همچنان درزندان بود تا امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.
قیام مختار
وی پنج سال بعد از حادثه خونین کربلا و یکسال بعد ازنهضت «توابین» باهدف خونخواهی حضرت سیدالشهدا علیه السلام وانتقام از قاتلان شهدای کربلا قیام کرد. 14 ربیع الاول سال 66 هـ ق، در کوفه به پا خاست و عبدالله بن مطیع را که کارگزار عبدالله بن زبیربود بیرون کرد. قیام و جهت گیری اصلی جنبش مختار با شعار «یا منصورامت» و «یا لثارات الحسین» بود. درگیری های سختی در محله ها و میدان های کوفه شد، گروههایی کشته وگروههایی تسلیم شدند و مختار وارد قصر کوفه شد.اشراف کوفه با او بیعت کردند. اغلب سپاه مختار ازموالی ایرانی بودند. مختار بعد از تسلط بر حکومت، قاتلان واقعه کربلا را کشت ونیروهایی به اطراف فرستاد تا هم در مناطق دیگر غالب شده و هم جنایتکاران آنجا رابه کیفرشان برساند. مدتها این تحرکات و نبرد با طرفداران بنی امیه به طول انجامید.
ایرانیان در قیام مختار
پیوستن نیروهای ایرانی به مختار چندان دامنه دار بود که وقتی سفیری از شام برای مذاکره با ابراهیم بن مالک اشتر وارد اردوی سپاه مختار شد، از زمانی که ازدروازه اردو گذشت تا وقتی که با خودِ ابراهیم مذاکره کرد، یک کلمه عربی نشنید.به همین دلیل هم به تدریج گروههای عربی که هوادار وی بودند و به سنت جاهلی اشرافیت اعراب باور داشتند،به تدریج از گرد اوپراکنده شدند. نظر ائمه علیهم السلام درباره قیام مختار از مجموع قرائن و روایات به دست می آید که خروج و قیام مختار، مورد رضایت خداوند و چهارده معصوم بوده است و شواهد زیادی بیانگراین امر است.
مثلا یکی ازقرائن این است؛ زمانی که میثم تمار به همراه مختار درزندان به سر می برد، میثم به او خبر داد که او بر علیه قاتلین کربلا قیام خواهد نمود، بی شک اگر قیام اومورد رضایت اهل بیت علیهم السلام نبود، میثم این امررا به مختار گوشزد می کرد. ازظاهر برخی دیگر ازروایات به دست می آید که قیام او با اذن و اجازه خاص امام سجاد علیه السلام بوده است. از جمله این روایات، اجازه ای است که وی از محمد بن حنفیه گرفته است.
ممکن است گفته شود اجازه ازمحمد حنفیه دلیل بررضایت ائمه از قیام او متار نمی شود، ولی با توجه به اینکه از طرفی، مختار می دانست هر گونه حکومت و سیاستی جز به فرمان معصوم صحیح نیست، و از سوی دیگر با توجه به شخصیت و تقوای محمد اوبدون اذن امام زمانش،اجازه چنین کاری را صادر نمی کند، و عدم اذن مستقیم از امام علیه السلام به خاطر رعایت شرایط تقیه بوده است؛ او برای گرفتن اجازه به سراغ محمد بن حنفیه می رود، در این دیدار محمد بن حنفیه او را به تقواسفارش می کند و با رعایت شرایط تقیه، سخنانی میگویدکه ختار از آن، اجازه برای قیام می فهمد و باتوجه به شخصیت معنوی محمد بن حنفیه، می توان گفت اجازه او با اذن امام سجاد بوده است.
مرقد مختار بن ابی عبید ثقفی
پس از شهادت مختار توسط مصعب بن الزبیر, جسد پاک او در دیوار قصر
الاماره نزدیک مسجد مدفون شد , این قبر مخفی ماند تا اینکه آیه الله العظمی
سید مهدی بحر العلوم در زمان خود به جستوجو وآشنایی با آثار ومحرابهای
مسجد پرداخت , سید در آن زمان ترجیح داد,مسجد کوفه با خاک پاک مدفون شود
چون زمین مسجد پائین تر از دیگر سرزمین های منطقه بود ودر نتیجه آبهای سطحی
در آن جریان پیدا می گرد, پیرو دستور آیت الله بحر العلوم زمین مسجد کوفه
که عمق آن مساوی مقام پیامبر وخانه حضرت نوح بود با خاک پاکسپرشد تا از
آلودگی ها در امان نگه داشته شود در جای همان محراب ها بر روی خاک محرابهای
جدید ساخته شد همانگونه که اکنون هم نمایان است.
در زمان بررسی ها
جستجوی آثار مسجد که از طرف سید وجمعی از علما صورت گرفت, سید قبر شریف
پنهان شده ای را پیدا کرد وجایگاه آن قبر انتهای راه رو در زیر زمین وبه
طرف خارج مسجد به سمت قصر الأماره بود وبر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم
ولقب مختار نوشته شده بود .
پس از یافتن قبر, (محسن الحاج عبود شلاش ) ساختن حرم جدید وبزرگی برای مختار را
بر عهده گرفت وآن را به رواق حرم حضرت مسلم از سمت جنوب ملحق کرد , وبرای
قبر پنجره ای آهنین قرار داد ودرب راه رو که در حجره ای در کنج مسجد کوفه
قرار داشت را مسدود کرد .
آیت الله میرزا طاهر تنکابنی فقیه نصیری
فیلسوف شهیر شرق، آیت الله میرزا طاهر تنکابنی فقیه نصیری از مفاخر مازندران- اهل روستای کردیچال کلاردشت.
درجه دانش ایشان در فلسفه به حدی بود که به فیلسوف شرق شهرت یافت. البته در بعضی مقالات و نوشته ها شهرت خاتم الحکما نیز به چشم می خورد. ایشان وکیل چند دوره مجلس شورای ملی در دوره مشروطیت بودند.
میرزا طاهر تنکابنی، در سال ۱۲۴۲ (ش) در روستای کردیچال از توابع کلاردشت تنکابن به دنیا آمد.(در آن زمان کلاردشت از الحاقات تنکابن محسوب می شد) پدرش شغل دولتی داشت و نائب حکومتی کلارستاق بود. برادران بزرگش یعنی آقایان محمد خان سرتیپ کلارستاقی و عبدالعلی معتضد السلطان از مجاهدان شجاع انقلاب مشروطه در تنکابن بودند و در ماجرای این قیام رشادتهایی از خود نشان دادند. ریشه خانوادگی او به طایفهای معتبر و ملاک به نام فقیه نصیری میرسید و به همین دلیل همیشه در ادامه نام خانوادگی خود، این نام را مینوشت.
میرزا دوران کودکی و تحصیلات مقدماتی را تا سن یازده سالگی در وطن خویش سپری کرد و سپس تا ۱۹ سالگی در بلوک لنگای تنکابن تحصیل نمود و بعد از آن به تهران رفت.
ورود وی به تهران مقارن با پی ریزی مدرسه سپهسالار جدید بود. لذا برای تحصیل علوم، نخست در مدارس «کاظمیه»، «قنبر»«علی خان» و حاج حسن مسکن گزید و چون کاربنای مدرسه سپهسالار پایان یافت در آن جا اقامت نمود. او حدود پنجاه سال در این مرکز علمی و آموزشی می زیست و اشکالات فلسفه مشاء را برای طالبین علم حل می کرد.
وی در صفحه آخر شرح قیصری بر فصوص الحکم (چاپ سنگی) که به خودش تعلق داشته و اکنون در کتابخانه مجلس شورای اسلامی قرار دارد، چنین نگاشته است:
در (۱۲۹۹ هـ . ق) این بنده برای تحصیل علوم دینیه رسمیه به تهران آمده ام و ورودم در مدرسه معروف به کاظمیه بوده و در ششم محرم سنه مذکور به منزل پسر عمویم مرحوم شیخ عنایت الله ابن آقا نصر الله ـ رحمت الله علیهما ـ که در سال قبل از آن به تهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم.
بنابراین حکیم تنکابنی، در سن نوزده سالگی به تهران آمده و آن چه که در اکثر منابع مربوط به شرح حال ایشان در مورد ورودش به تهران در شانزده سالگی نوشته اند، درست نیست.
میرزا طاهر، تحصیلات خود را در علوم متداول مانند: ادبیات عرب، ادبیات فارسی، منطق، ریاضیات، طبیعیات، طب، الهیات،عرفان، اخلاق، فقه و حدیث و تفسیر و سیر تواریخ، در محضر اساتیدی همچون آقا علی مدرس تهرانی، آقا محمد رضا قمشه ای، میرزا ابوالحسن جلوه زواره ای ، حاج شیخ علی نوری، میرزا عبدالله،حاج میرزا ابوالفضل تهرانی، حاج میرزا محمد حسن آشتیانی به پایان رساند و به درجه اجتهاد رسید.
استاد شهید مرتضی مطهری می نویسد:
((میرزا طاهر دوره میرزای جلوه و حکیم قمشه ای و حکیم مدرس را درک کرده است. این که از درس حکیم کرمانشاهی و حکیم نیریزی استفاده کرده است چیزی نمی دانیم. ))
میرزا طاهر تنکابنی به ریاضیات آگاهی بسیار داشت و تحریر اصول اقلیدس ـ از خواجه نصیر الدین طوسی ـ را تدریس می نمود. در آن سال ها که وی استاد درس معقول در مدرسه سپهسالار بود، بامداد هر روز کتابهای درسی را با سادگی در زیر بغل می گرفت. از خانه خود واقع در خیابان ری پیاده به مسجد سپهسالار می رفت. او پس از عبور از سه راه امین حضور و سرچشمه به مدرسه می رسید و پس از پایان درس و بحث این راه نسبتا طولانی را تا منزل مجدداً می پیمود. خانه او که در حقیقت دار العلم بود و در آن همواره به روی دانش پژوهان و طالبان معرفت باز بود. وی از جمله مدرسان علوم سیاسی نیز به شمار می رفت. در مجالس و محافل او مخاطبان سراپا گوش می شدند و وقتی در مباحث ادبی و بخصوص علم رجال صحبت آغاز می کرد آن چنان متحیر می گردیدند که گویی قفل سکوت بر دهانشان زده اند.
برخی از شاگردان او عبارتند از:
محمد تقی مدرس رضوی، محمود نجم آبادی. میرزا هاشم آملی، میرزا مهدی الهی قمشه ای، میرزا حسین خان پیرنیا مؤتمن الملک، حکیم میرزا یدالله نظر پاک کجوری، مرحوم دکتر موسی عمید ، میرزا عبدالکریم تهرانی، محمد علی فروغی (ذکاء الملک)، بدیع الزمان فروزان فر،جلال الدین همایی،عبدالعظیم قریب،آقا شیخ اسماعیل کلباسی، شیخ علی محمد بن المولی محمد التوسیرکانی معروف به جولستانی.
استاد شهید مرتضی مطهری می نویسد:
(( او از اساتید مسلم فلسفه در دوران اخیر و ممحض در فلسفه بود. احاطه وی به متون و آرای فلاسفه حیرت انگیز بوده است. ))
نصرت الله امین که از محشورین و نزدیکان میرزا طاهر تنکابنی بوده است می نویسد :
«می توان گفت که آن مرحوم حکیمی فقیه و فقیهی حکیم بود. در هیأت و نجوم استاد و در طب قدیم هیچ یک از معاصران به پایه او نمی رسیدند. اغلب اطبای قدیم به شاگردیش افتخار می کردند و هر یک از آنان در موقع بیماری نزدش معالجه و مداوا می نمودند. در محافل و مجالس وقتی شروع به صحبت می کرد به گونه ای شنوندگان را شیفته خود می نمود که در بادی امر تصور می شد آن شادروان تمام هم خود را مصروف ادبیات عرب و ایران و علم رجال نموده است. چندین هزار بیت قصاید عربی و فارسی را در حافظه داشتند. خطشان بسیار زیبا بود و کتبی که به خط ایشان استنساخ شده در کتابخانه اش فراوان بود. اگر بگوییم از لحاظ عرفان، میرزا در عصر خود یکی از اوتاد به شمار می رفت، خطا نگفته ایم. اگر کسی به حالات روحانی وی آشنایی داشت می دانست که وی عارفی ربانی بود. هیچ گاه دل از یاد و لب از ذکر خدا فراغ نداشت. اغلب شبها را به ریاضت می گذراند و همواره با خدای خود راز و نیاز داشت. حافظه اش به قدری (قوی) بود که تا آخرین دقایق حیات خود مطلبی را که شنیده و یا خوانده بود فراموش ننمود و به کمک این حافظه سرشار و مطالعات عمیقانه اش بود که وقتی کوچک ترین سوال علمی از او می شد بدون مراجعه به کتاب ساعت ها درباره اش صحبت می فرمود.
حتی اغلب اتفاق می افتاد در موقع ذکر مطلبی از کتابی، صفحه آن کتاب را بدون کوچکترین اشتباهی بیان می کرد. صراحت لهجه و شجاعت مرحوم میرزا زبانزد همه بود. حقایق را بدون پرده می گفت و از هیچ کس در این مورد بیم و هراسی نداشت. مناعت طبع و علو نفسش به قدری بود که با این که تمام املاک او گرفته شد و دستش از همه کاری کوتاه گردید و حتی افراد خانواده اش را از ادارات بیرون کردند دست احتیاج به سوی هیچ کس دراز نکرد. معراجی از میرزا طاهر تنکابنی را دکتر باستان در کتاب افسانه زندگی نگاشته است.»
تنکابنی در دورههای اول، سوم و چهارم مجلس شورای ملی به نمایندگی برگزیده شد. در دورۀ اول به نمایندگی از طلاب به مجلس راه یافت و از ۱۳ مهر ۱۲۸۴ تا ۲ تیرماه ۱۲۸۶ که مجلس به اجبار تعطیل شد، در مجلس بود. در دورۀ سوم نیز به جای افراد مستعفی از سوی اهالی تهران نماینده شد (۳۰ خرداد ۱۲۹۴ش). در همان سال با وقوع جنگ جهانی اول و مهاجرت مشروطهطلبان و آزادیخواهان از تهران، وی به همراه چند تن از نمایندگان، ابتدا به قم رفت و از جانب ملّیّون مأمور بروجرد شد و از آنجا همگام با سایر ملیون از جمله سیدحسن مدرس، سیدمحمدرضا مساوات، حسین استرابادی، محمدتقی شاهرودی، سلیمان میرزا اسکندری، سیدحسن کزازی، سیدحسن گلزار و چند تن دیگر در ۳۰ آبان ۱۲۹۴ راهی عراق شد و به مدت ۴ سال در شهرهای کربلا، موصل، کاظمین و بغداد به سر برد. وی در دورۀ چهارم مجلس و هنگامی که هنوز در مهاجرت به سر میبرد، برای بار سوم از سوی فرقۀ دموکرات به نمایندگی رسید و پس از آن با استقبال گرم مردم به تهران بازگشت، از ۳۰ مرداد ۱۳۰۰ تا ۳۰ خرداد ۱۳۰۲ عهدهدار سمت نمایندگی بود.