مردمان شرق می گویند در آغاز خدا تنها بود و اصلا حال خوشی نداشت، چون نمی دانست کیست، پس جهان را آفرید تا بداند کیست.
او موجودات مختلفی را خلق کرد تا خود را در آن ها ببیند، زیرا تا زمانی که از بیرون به خویش نظر نیفکنده اید، نمی دانید که هستید، نیازمند آینه ای هستید تا صورت خود را در آن ببینید.
فیلسوفان کُهَن، همیشه خدا را بی همتا و یگانه فرض کرده اند، ولی او برای آگاه شدن از خویش نیازمند همتاست.
معنای جدایی و تمایز چیز ها در زمان و مکان همین است و حقیقتا اگر جسمی نباشد تا تمایز را خلق و نگهداری کند، ماهیت تمایز و اندیشهیِ "خود" برای یک لحظه هم وجود نخواهد داشت.
شاید فرض کنیم اگر جسم ناپدید شود و از هم بپاشد، "خود" نیز به طریقی متلاشی می شود، زیرا حد و مرز خویش را از دست می دهد...
چرا مسیر ادبیات و هنر ما به سراشیبی افتاده است؟
وقتی افرادی که صرفاً به واسطه شهرت در فضای مجازی شناخته میشوند، جایگاه اندیشمندان و نویسندگان واقعی را تصاحب میکنند و معیار ارزش، نه کیفیت محتوا، بلکه تعداد لایکها و فالوورهاست، باید به ریشههای این بحران توجه کرد.
اگر نادانها تحقیرمان کردند
ما لبخند بزنیم به سطحی نگریشان
و اعتماد بهنفسمان را تقویت کنیم
اگر تنگ نظران کارمان را بیارزش شمارند
ما مصممتر شویم که داریم کاری میکنیم
که مورد تنگ نظری واقع شده و این خود دستاورد کمی نیست.
گاهی حسادت برخی، مهر تاییدی است بر درستی کارمان...
اگر کجاندیشان دلسردمان کنند ، ما ناامیدی را به مبارزه با امید دعوت کنیم و انگیزهها را مرور میکنیم
اگر اطرافیان بجای همراهی دشمنی کنند
ما خوداتکایی را تمرین کنیم و خوشبین و صبور باشیم.
زمانی که تجرد شأن و منزلتی یکسان با تأهل در جامعه داشته باشد، میتوان مطمئن شد که انسانها به دنبال داشتن دلیلی درست و موجه یک رابطه جدی دونفره را شکل میدهند.
برای عاشق بودن لازم نیست بی عیب و کامل باشیم. صرفاً در مصائب عشق باید قادر باشیم که در زمان مناسب، قبل از اینکه با دیوانگیهایمان به کسی آسیب بزنیم، درباره نقصهایمان توضیح بدهیم بیآنکه حس خودنمایی و تظاهر را منتقل کنیم.
#فلسفه
بخش دوازدهم
فلسفه فاحشگی
1. فریدریش نیچه:
«آیا فاحشه گناهکار است، یا جامعهای که او را به این مقام فرو کاسته؟ در حقیقت، آنکس که جسمش را میفروشد، گاه اصیلتر است از آنان که روح خویش را در بازار اخلاق ریاکارانه به مزایده میگذارند.»
2. میلان کوندرا (در رمانهای فلسفیاش):
«فاحشگی زمانی آغاز میشود که عشق ناپدید میشود و بدن به کالایی تبدیل میشود؛ اما آیا همه ما، بهنوعی، در حال معامله با جنبههایی از وجود خویش نیستیم؟»
3. سیمون دوبووار:
«فاحشه بودن، در ذات خود، نوعی طغیان علیه نقشهای محدودکنندهای است که جامعه برای زنان تعریف کرده است. او با فروش بدن خود، جامعهای را که او را ابزار کرده، به چالش میکشد.»
4. میشل فوکو:
«فاحشگی نهادی است که قدرت را در شفافترین شکل آن آشکار میکند؛ قدرت نه در بدن زن، بلکه در کنترلی که جامعه بر آن بدن اعمال میکند. خود بدن به یک میدان جنگ تبدیل میشود.»
5. آلبر کامو:
«فاحشه نه قربانی است و نه گناهکار. او نمونهای از پوچی زندگی است که میان آزادی و اجبار، میان شرافت و تحقیر در نوسان است. اما آیا پوچی خود نمیتواند انتخابی اصیل باشد؟»
6. کارل مارکس:
«فاحشگی نماد نهایی از بیگانگی انسان در نظام سرمایهداری است؛ جایی که حتی بدن به کالا تبدیل میشود و انسان از انسانیت خود دور میگردد.»
7. ژاک دریدا:
«فاحشگی به معنای گشوده بودن بدن است؛ اما آیا بدن چیزی جز متن نیست؟ اگر فاحشگی گناه است، شاید به این دلیل است که بدن را همانگونه که هست، میخواند، بدون تحریف، بدون تفسیر.»
8. آنا آرنت:
«فاحشگی یک عمل عمومی است که در فضای خصوصی شکل میگیرد. این تضاد میان عمومی و خصوصی، آن را به یکی از پیچیدهترین موضوعات اخلاقی در جوامع مدرن تبدیل کرده است.
به وویس گوش بدید