مردمان شرق می گویند در آغاز خدا تنها بود و اصلا حال خوشی نداشت، چون نمی دانست کیست، پس جهان را آفرید تا بداند کیست.
او موجودات مختلفی را خلق کرد تا خود را در آن ها ببیند، زیرا تا زمانی که از بیرون به خویش نظر نیفکنده اید، نمی دانید که هستید، نیازمند آینه ای هستید تا صورت خود را در آن ببینید.
فیلسوفان کُهَن، همیشه خدا را بی همتا و یگانه فرض کرده اند، ولی او برای آگاه شدن از خویش نیازمند همتاست.
معنای جدایی و تمایز چیز ها در زمان و مکان همین است و حقیقتا اگر جسمی نباشد تا تمایز را خلق و نگهداری کند، ماهیت تمایز و اندیشهیِ "خود" برای یک لحظه هم وجود نخواهد داشت.
شاید فرض کنیم اگر جسم ناپدید شود و از هم بپاشد، "خود" نیز به طریقی متلاشی می شود، زیرا حد و مرز خویش را از دست می دهد...