در دل جنگلی تاریک، فانوسی کوچک در دست داشتم و با نور کمسویش، به جستوجوی روشنایی میپرداختم. حیوانات جنگل با خنده میگفتند: «این نور ناچیز چه فایدهای دارد؟ جنگل را که روشن نمیکند!»
اما روباهی پیر روزی گفت: «نور تو، هرچند کوچک، امید را زنده میکند. شاید جنگل روشن نشود، اما یک قلب بیدار کافی است.»
از آن روز، دیگر برای روشن کردن جنگل نمیکوشیدم، فقط فانوسم را میافروختم؛ چون هر نوری، هرچقدر هم کوچک، نشانی از امید است.
با انتشار آگاهی فانوس خود را بفروشید ❤️