نقدی برکتاب فرهنگ نام ها و نام آوران مازندران غربی
در محدوده ی جغرافیایی کلارستاق که کل شهرستان فعلی چالوس را در بر می گیرد ،همانند سه واحد جغرا فیایی دیگر به اسامی تالقان ،رودباران در جنوب و جنوب غربی - اشکورات در غرب و کجور در شرق ،ازدیرینگی و سابقه زیستی دراز دامنی بر خور دار است.(مومن توپا ابراهیمی)
این مدعا از آن روی مطرح می شود که در وجب به وجب این جغرافیا، دل زمین را در هر کجا که بشکافی «جهانیش در میان بینی» چندان از احتیاط به دور نیست اگر بگوییم کوه ها ،تپه ها ،و گردنه های پر تعداد این منطقه که به لطف بر خورداری از ارتفاع مناسب برای جذب نزولات آسمانی و انباشتن آن در یخچال های دایمی خود زیست گاه مناسبی را برای بشر به نحوی فراهم نمودند که بی تردید انسان هوشمند را از همان بدو ابزار مند شدن در خود جای دادند .
جریان زندگی در میانه ی دو رود نامی سرداب رود و چالوس رود نمی توانست در سکوت و سکون باشد وموسیقای حیات بخش این هردوان را نشنیده بگیرد.
اگر اسناد و مدارکی نوشتاری در مسیر سیل حوادث جبرأ تن به تقدیر سپرده و به نا گزیر محو و نا بود گردیدند ،اما مدارک و آثاری دیگر که یک چند روی در نقاب خاک کشیده بودند در رستاخیز علمی قرن اخیر غبار از چهره بر گرفته عشوه گری آغاز کردند و جلوه ی حضور خود را همراه با شگفتی قابل درکی نه در سطح ملی که علاوه بر آن در سطح جهانی به رخ کشیدند و الحق که در میان سرها سری چنان افراشتند که افسرافتخاربر آن درخشش دارد.
به نظر می رسد در این مجال لازم نباشد طول و تفصیل را برشماریم که مثنوی هفتاد من کاغذ طلب می کند، از آنجایی که گفته اند :عاقل را اشارتی بس باشد، همینقدر اشاره وار از تپه کلار کلاردشت ،ویران کده ی اطراف روستای کوهستانی الیت به وسعت چهل هکتار که به گواهی باستان شناسان زبردست آثار دوران نوسنگی در لبه ی گسل معروف تنگاتنگه ی آن قابل دیدن بوده و سفالینه های دوران اشکانی در لایه های سطحی اش قابلیت مشاهده دارند، می توان نام برد.
اگرچه از این در فراوان می توان داد سخن داد و اماکن و اسامی فراوانی همسنگ این هردوان برشمرد به جهت رعایت حوصله مخاطب اما به ناچار اندکی تن به ایجاز آن هم از نوع مخلش داده از اطناب ممل می پرهیزیم و وارد اصل موضوع می شویم که مراد ماست و آن همانا پرداختنی اندک به کتاب مستطاب«فرهنگ نام ها و نام آوران مازندران غربی»اثر خامه ی آقایان علی اصغر یوسفی نیا و ابوالحسن واعظی تنکابنی است.
چاپ اول این فرهنگ با شمارگان سه هزار نسخه توسط انتشارات تنکابن در سال 1380 به زیور طبع آراسته و در فرازی از نوشتار روکش جلد آن چنین آمده است:«اماکنی که در جریان تاریخی خود تاختن گاه جنگجویان و حادثه سازان این خطه شدند ،نیازمند دستی بوده اند تا نقاب از صورت ناشناخته ها بر گیرد و غبار فراموشی سده های طولانی را از چهره آنان پاک نماید.این کار باتلاش بسیار،همراه با دقتی وسواس گونه به انجام رسید...»
از آنجایی که هم عقیده با نگارنده ی سطور فوق چنین نیازی را کاملا حس می کردم مشتاقانه به ملاقات این کتاب شتافتم و در همنشینی با آن دریافتم که این کارمی توانست بس سترگ باشدچراکه به نظر می رسدانجام آن بسیار پرزحمت و ورود آن به عرصه ی کارستان فرهنگی مازندران غربی فالی نیک و کاری میمون و مبارک باشد.از اسامی به آسانی در می گذریم که آنان را مدافعان و متولیانیست شایسته اما در این میان اماکن بسیاری بازشناسی شده و معرفی گردیده اند که زبان ستایش و نکوهش ندارند.اینکه اماکن معرفی شده به لحاظ اهمیت تاریخی ،اقتصادی ، اجتماعی وفرهنگی ،همه همانانند که در این کتاب آمده اند نه محل تردید که به یقین چنین نیستند حتی به تعبیر نویسندگان این«فرهنگ نام ها و نام آوران »چه به لحاظ دوران وچه به دلیل اشتهار،در درجات و جایگاه اصلی خود شاید درجه بندی نشدند هرچند تنظیم فر هنگ نامه ای آنها، شاید بهانه ی این امر باشد که از این لحاظ قابل چشم پوشی است، اما چه توجیهی میتوان یافت آنگاه که ادعای «تلاش بسیار،همراه با دقتی وسواس گونه»شعاریست بر پیشانی پهن پیکر این کتاب. از سویی دگر مولفین محترم در توضیح و تشریح نام ها از پیش، قالبی تراشیده و توزین گری تدارک دیدندکه فقط با وزنه هایی محدود می بایست قابلیت توزین گری خود را به نمایش بگذارد و از سر ناچاری ونه قائده ، مظروف را در ظرف حاضر شده می گنجانید که در صورت سرکشی در ترازو، هیچ پاره سنگی را بر نتابد و در تنظیم قالب هر تجدید نظری را پیشاپیش مطرود بینگارد.الزاما توزین شونده باید خود را با اوزان مد نظر هم وزن کند و مقلوب آنقدر تراش بخورد یا ناسزاوار فربه شود تا در قالب از پیش ساخته یارای فرو رفتن بیابد وکنسرو شود .
مصداق:پیش از ورود به اصل، شاید لازم باشد یک بار دگر متعهد گردم که به الزام خود درمورد رعایت ایجاز پایبند باشم و لازمه ی پایبندی به این تعهد را در این جستار فقط با تحلیل شماراندکی ازاماکن به سرانجام برسانم زیرا نقد همه ی مطالب محتاج نوشتاری هم چند با اصل کتاب یا فرا تر از آن را طلب می کند که از انجام آن خود را معذور می دارم.
مدخل «اجابئیت» اولین مکانی است که در صفحه ی 19 این کتاب نقش خود را درمنظر مردمک چشم به نظاره می بردکه البته املای صحیح آن اجابـییت است(که لابد به دلیل علت پذیری حرف حمزه در دستور زبان تازی به حرف «ی» اعلال پذیر شده است هرچند در اینجا با توجه به شناختی که نویسند گان در توضیح واژه دادند قاعدتا نباید از دستور زبان عربی پیرویمی کردند).
از ریخت شناسی این کلمه می توان دریافت،نام واژه ایست که معرف اسم روستایی است در کلاردشت.این روستا در حال حاضر در محدوده ی شهری حسن کیف قرار دارد تحلیل این نام که نویسندگان محترم آن را به دو بخش اجا و بئیت تقسیم کرده اند نقبی است به دل افسانه ،حماسه ،تاریخ و اسطوره. نوشتار فوق سیر تمدن را پیرامون این روستا از دوران های بسیار دورحتی پیش از تاریخ تا آخرین روز حکومت ساسانیان دانسته و با اعلام این موضوع که «این یک پروسه ی طولانی از سکونت و مدنیت بومیان ماقبل آریایی را در این نقطه تا دورانهای سروری دولت های نیرومند مادی و نهایتا ساسانی در بر می گیرد»1 واژه ای که به کلارستاقی گویش کنونی معنی و مفهوم آن برای عامی ترین ساکنین کلارستاق به آسانی قابل فهم است مجوزی صادر می کند که قدمت آن را تا پیش از تاریخ واپس برده سپس با تراشیدن شمایلی مطابق سلیقه ی خود آن را در قالب از پیش ساخته فرو ببرد که اجزاء این قالب را زبان اوستایی ودو دوره ی زبان پارسی اعم از پارسی باستان و پارسی میانه تشکیل می دهند ، پارسی متاخر را صد البته که در این قالب راهی نیست .برای بیشتر مداخل مکانی در این فرهنگ نامه همه ی راه ها هر طور که شده به روم ختم می شود و نه غیر از آن.
حضرات اعلام داشته اند: «واژه ی اجابئیت از دیدگاه واژه شناسی به اجزاء (اجا - بئیت)2تقسیم می گردد.بخش اول واژه را اگر (هوجه) و اوجا مندرج در کتیبه های پارسی هخامنشی بدانیم عنوانی خواهد شد که هخامنشیان به ایلامیان و همچنین به بومیانی که نژاد مختلط از بومی و مدیترانه ای جنوب قفقاز داشتند می دادند.در توضیح این نکته می نوان گفت که شمال ایران علاوه بر دیرینگی سکونت بومیان ما قبل آریایی،گاه وسیله ی امواج پیشتازنده ای از اقوام بیابان گرد مهاجر مورد سکونت قرار می گرفت که در آن میان سکاییان متوطن در گیلان و مهاجرت نژادهای مدیترانه ای قفقازی به سواحل جنوبی خزر ...قابل ذکرند»3.
از توضیح نیمه ی اول واژه مرکب اجابئیت که بگذریم حضرات نویسندگانش ظرف زمانی هفت هشت هزار سال
(و پیش از تاریخ)تاکنون را در جغرافیایی به وسعت کرانه ی مدیترانه تا ایلام و جنوب قفقاز و گیلان پیموده اند ،توبره به توبره خاک آن راغربال کردندتا معنی اجابئیت را با اتکا به ابتکارخود دریابند(یاردرخانه و ماگرد جهان می گردیم!) .آقایان درتوضیح نیمه دوم این نام واژه، کار را از این هم سخت تر کردند زیرا بئیت به گمان انها میتواند پئیت فارسی باستان باشدکه در این صورت ناچار است مبدل به حشره یا خر فستری زیان کار گردد که بید نام دارد و به موجب خباثت ذاتی به جان البسه ی پشمی از فرش گرفته تا عرش را نا به کارانه به سیر ویرانگی و قهقرایی سوق دهد و در فاز دیگری از حیات موزی گرانه اش این بت عیاربار دگر به شکل «بد» جهشی ژنتیکی داده مبدل به پسوند می گردد و به زیر نام حاکمان مازندران می خزد تا مثلا«اسپه» رامبدل به اسپهبد کند و سر انجام به گمان نویسندگان محترم بایک «نگرش بالنسبه کامل و تقریبا همه جانبه » اجابئیت را به «جایگاه استقرار شاه بومی و غیرآریایی»معنا ببخشد. خوب الحق که یافتید اما از سر کرامت نفس همچون فیثاغورث یا به قولی اسحق نیوتن فریاد بر نیاوردید که:یافتیم یافتیم... خدایتان قوت دهاد و اجرتان مأجورباد که برای یک کلمه مرکب کاملا تبری زبان و همه فهم نیمی از اروپا و تمامی خاورمیانه و آسیای مرکزی تا چین و ماچین را پیموده و به نبش قبر اقوامی متعدد از سگستان تا بربرستان را در نوردیدید و همه ی الواح هخامنشی تا زند و پازند را زیر و زبرکردید که این معنی را بیابید.به قول شیخ العجم امیر مازندرانی :«یک ذره نمونست که نخونستیما / یک نکته نمونست که ندونستیما »واکنون که خوشه در خرمن است با کمال تأسف وصف حال مصداق بیت بعدی این رباعی است بدین مضمون که :«اسا دفتر دانش ره خونستیما / ها دونستیمی هیچی ندونستیما »4 .
استدعا دارد درصورتی که قابل می دانید به سوالات زیر نیز پاسخ دهید به شرط آنکه نخواهید مارا به دور دنیا بگردانید و عصر و دوران را از« ازلیت »تا کنون دوره کنید چراکه با شرمندگی ما را وقت تنگ است .
چرا اجابیت را فقط به دو جزء اجا و بئیت تقسیم کرده اید آیا بر مبنای آن نهله از زبان شناسی که شما بر اساس آن
این واژه را بدین گونه تقسیم کرده اید نمی شود به اجزاء ریزتری هم تجزیه کرد مثلا «اُ»،«جا»،«بیت»تقسیم کرد اگر چنین شود چه اتفاقی می افتد؟ آنگاه که به این سوال پاسخ گفتید البته سوال بعدی مطرح میشود.
توصیه میشود این بار لطفا راه دور نروید! در چارجوب تبری گویش پاسخ یابی امکان پذیر است .
و اما جهت اطلاع حضرات باید گفت:در کلارستاقی گویش که با درصد اندکی تفاوت در دامنه ی زبان تبری است، واژه «پیت » را به معنای کهنه گرفته و جانداری به نام بید را در مدار فرم ومعنا ی خود با کارکرد ی چنین ، هرگزنداشته است. به جای آن «فِک=درخت بید»مصطلح است. حشره ای که شما از آن به عنوان بید یاد کردید و هرطور که بود به «بئیت »جزء دوم کلمه ی اجابییت متصل نموذید در کلارستاقی گویش «شاش »نامیده می شود و در ماهیت خود با آن پسوندی که به تاج شهریاران می چسبد«بَد»تفاوت اساسی دارد و باز هم در کلارستاقی گویش این پسوند به شکل بُد گفته و نوشته می شود. در نتیجه کلماتی چون اسپهبَد،هیر بَد،باربَد به ترتیب سپهبُد هیربُد و باربُد نوشته و گفته میشوند و سرانجام این سوال مطرح می شود که اگر این تپه فلک آشیان (اجاییت) در کلاردشت جایگاه «پادشاه بومی و غیر آریایی »معنا می دهد،اصلا چه لزومی داشت این مسما آریایی بوده باشد ؟ اگر همه ی دشت کلار از آریایی ها پر شده بود که به زبان خود آنجا را اجابئیت یعنی جایگاه پادشاه غیر آریایی نام گذاری کرده بودند ،این پادشاه بخت برگشته بر روی آن تپه و شیب تند کوه ، در زمینی که مساحت آن از یک هکتار هم کمتر است بر چه کسانی پادشاهی می کرد ...؟
جهت اطلاع بی آنکه قصد چرخش از خزر تا مدیترانه و از قفقاز تا ایلام،بربرستان ، سگستان یا روم و زنگ را داشته باشم از زیر سایه ی درختی بنام اُجا اعلام می نمایم :اجا نام گونه ای از درختان منطقه است که مانند هر نقطه ای دیگر از مازندران و گیلان در کلارستاق نیز قابلیت رویش دارد،از اندکی قداست بر خور دار است چون در صورت نیاز با اکراه اقدام به برش آن می کنند.این درخت نسبتا غیر جنگلی و به اصطلاح اهلی به حساب می آید.درچپرها و حواشی روستاها و زوایای حیاط منازل کاشته می شود و یا به صورت خودرو رویش می یابد. به نسبت دیگر درختان نیاز به آب و رطوبت بیشتری دارد و تا حدودی سایه پسند است.درباور کلارستاقیان اجا درختی است که در مکان های مرطوب درمی آید ،هرجاکه به صورت خودرو بروید سطح سفره آب زیر زمینی در آنجا بالاتر است (چنانکه این اعتقاد در مورد گیاه خوش بوی پونه هم وجود دارد)، در صورت کندن چاه در کنار آن، مغنیان زودتر به آب خواهند رسید. اُجا به اصطلاح جای آب است «اُ+جا» .
واژه ی «بییت» از مصدر «بیتن» در مورد درختان وقتی بکار می رود که نهالی کاشته شده باشد و در مکانی جدید سر زنده باقی مانده خشک نشده باشد.در کلارستاقی گویش در صورتی که گفته شود:«نهال یا دار بَیته یعنی درخت و نهالی که کاشته شده ریشه دوانید،استوار ماند و برگ و جوانه داده است».
واژه مرکب «اجابیت »صفت فاعلی است یعنی جایی که نهال اجا قابلیت کشت و رویش دارد و منطقی ترین معنی آن«اجا زار »است. این گونه اسامی در مازندران غربی و به تبع آن درکلارستاق فراوان وجود دارند،در محدوده ی کلارستاق به غیر از اجا بییت دست کم چهار روستای دیگر به این اسم مسما هستند:
1-اغوز دار بن:به معنی زیر درخت گردو وآن روستا یی است از دهستان بیرون بشم بخش مرزن آباد.وجه تسمیه اش به طور قطع ویقین به درخت گردو(آگوز←اقوز)بر می گرددو این نام واژه در چهار چوب زبان تبری است ،هیچ شکی هم در آن نیست.
2-به کله: جایی که درختانی از نوع «به» در کنار هم روییدند.این روستا در منطقه ی بیرون بشم واقع است و قدمتی دیرینه دارد اما معنی واژگانی آن هیچ ارتباطی با الواح داریوش هخامنشی و سنگ نبشته های آرامی یا عاشوری و غیره ندارد .
3-لور چال: به معنی مکان مسطحی که در آنجا درخت «لور» بطور یکدست روییده باشد و نسبت فراوانی آن با گونه های دیگر بیشتر باشد . و اکنون«لور چال» روستایی است از روستا های بیرون بشم که صاحب قدمت و جمعیت قابل ملاحظه ای است.
4-کنس دره : دره ای که در آن درختچه ی «کنس=ازگیل جنگلی»فراوان می رویید.این روستا به دلیل وجود چنین درختچه ای کنس دره نامیده شد. ملاحظه می فرماییدکه برای پیدا کردن معنی آن اصلا نیازی نیست به الواح حمورابی یاگیلگمش در بین النهرین یا به تورفان درسینکیانگ مراجعه کنیم.یا نزدیک تر از آنها تپه ازبکی را بیشتر بشکافیم.
5-کنس حالک: به معنی درختچه ی کنس تک شاخ کوچک است .روستایی کم جمعیت در حد فاصل بین برار و گلامره در بیرون بشم از بخش مرزن آباد.
اسامی دیگر:
اُ بَییت:نام کشتزاری در اطراف روستای کنس دره که به سهولت قابل آبیاری است.َ
کاشم بییت=اسم مکانیست که در آنجا خزه سطح تمام سنگ ها،صخره ها و تنه ی درختان را پوشیده است.
کاش بییت=سطحی که روی آن را بر اثر رطوبت فراوان قارچ پوشانیده باشد.
هو بییت=سطحی از اندام که بر اثر رطوبت متورم شده و عفونت گرفته باشد.
گُهُن بییت کش=سطحی از زمین شیب دار که همه جای آن را گیاه خاردارگون زیر پوشش گرفته باشد...همان طور که این درخت به دلیل کشش خود به مکانی که سفره ی آب زیر زمینی (به باور پیشینیان )دارد با صفت فاعلی خود نامیده می شود موارد بسیار دیگری نیز قابلیت بر شماریدن دارند که شاخص شناخت مکانی شده اند.اندکی ازمیان آن بسیار، به شرح زیرند:
الماس بخورد موزی: درخت مازویی که سنگ آسمانی یا صاعقه بدان برخورد کرده باشد.
انجیل حالک : تک درخت انجیر.
تا دن حالک: تک درخت داغداغان
چلکل :درخت چهل شاخه
خشک دار گردن:گردنه ی درخت خشکیده
سوته موزی قلت:تنگامه ی درخت مازوی سوخته.
کُله سر موزی: مازویی که تاجش شکسته باشد.
کل سر حمرو:درخت امرود تاج شکسته .
کنس چالک: کشتزاری واقع در پایین دست روستای کوهستانی نکرس از دهستان کوهستان ،بخش مرزن آباد.
گته لاپی دار: درخت بزرگ میان تهی و...
هرچند بحث ما بدین مختصر به انجام نمی رسد تا اعلام نتیجه گردد اما کوته سخن آنکه : «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند» می توان گفت نویسندگان محترم به جهت مستفیض نمودن مخاطبان از دریای فضل خود که انصافا از آن فراوان بر خوردارند، واژگان ساده را پیچیده کردند و آنرا چنان تا دور دست های غبار گرفته وا پس بر دند که جز دید گان تیز بین و اندیشه ی باستان گرای مطلق آنان نسل آینده را شاید ادراک معنای ساده ی کنونی این واژگان ممکن نباشد. و انصاف باید داد که آسمان را در مواردی با ریسمان خوب بافتند.
ادامه دارد...
31/1/1392 منبع :
مرزن نیوز